به گزارش نصر ینوز، سرمایه‌گذاری که شهر تبریز از آنها کم ندارد. اما آنچه از او چهره‌ای متفاوت ساخته، ادبیات خاص و نوع نگاهش به جهان هستی است. مسائلی برای اواهمیت دارد که شاید برای دیگرانی چون او در این دوره و زمانه کمتر مهم باشد. رک و پوست‌کنده و فارغ از تعارف صحبت می‌کند، حتی اگر ناراحتی در چهره‌ات هویدا باشد. چرا که به اعتقاد او تعارف بیشترین وقت ایرانی‌ها را هدر می‌دهد. با این سرمایه‌گذار علاقمند به شمس و تبریز و فرهنگ اصیل منطقه‌ی مادری، گفتگویی کردیم متفاوت. شاید خالی از لطف نباشد نظرات کسی را بشنویم که به دنبال ساخت یادمان شمس تبریزی بوده است.

آقای پولاد، جوانان ما این روزها آسوده طلب شده‌اند ودیگر برای به دست آوردن طاووس جور هندوستان را نمی‌کشند. چه باید به آنها ارائه می‌کردیم که ارائه نشده است. کجا به بی‌راهه رفتیم، اصلا موفقیت چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟
به نظر من انسان‌ها وقتی به دنیا می‌آیند با هم فرقی ندارند، وقتی از دنیا می‌روند نیز با هم فرقی ندارند. هر انسانی برای خودش روش زندگی و هدفی دارد، برای رسیدن به آن هدف باید از مسیرش بگذرد. به طوریکه یک انسانی به دنیا می‌آیدو می‌گوید که من از دنیا هیچ انتظاری ندارم؛ در یک غار زندگی می‌کند، هیچ گونه راحتی دنیا را نمی‌خواهد،به ظاهر زندگی می‌کند و عمر خود را به‌ پایان می‌رساند. انسان دیگری می‌گوید که من می‌خواهم بروم و بادرآمد خیلی کم معلم دهکده بشوم، در دهکده به 30 تا 50 دانش‌آموز درس بدهم و احساس خوشبختیمی‌کنم که 30 دانش‌آموزرا تربیت می‌کنم. یک نفر فکر می‌کند که من می‌خواهم بقال باشم، باید برای رسیدن به آن هدف بقالی چه‌کاریبکنم. یک نفر دیگر فکر می‌کند که نه، من می‌خواهم جایگاه بالاتری داشته باشم و می‌خواهم تاجر و واردکننده‌ی شکر باشم.نفر دیگر فکر می‌کند که نه، من آرزو دارم که صاحب کارخانه باشم ولی برای رسیدن به آن باید چه‌کارکنم. نفر دیگرطلب 50 کارخانه را در ذهن خود داردو برای رسیدن به آن هدف با ذهن خود کلنجار می رود و... ولی آنچه مهم است این خواهد بود که ما برای رسیدن به هدف چه داریم؟ اگر از خانواده، امکاناتی مانده باید فکر کنیم که از این امکانات به چه شکل می‌توانیم استفاده کنیم و چگونه این امکانات را افزایش دهیم.ولیاگر امکاناتی نمانده، باید فکر کنیم که چه‌کاری باید بکنیم.
برای تمام این موارد باید قبول کنیم که انسان‌ها از نظر جسمی با هم برابرند ولی از نظر هوش و ذکاوت و فعالیت با هم برابر نیستند. یعنی یک عده به دنیا می‌آیند تا آخر عمر، بدون این‌که خودشان بدانند هیچ جا آرام ندارند و نمی‌توانندهیچ جا بنشینند،به‌جزمواقعی که در خواب هستند، بقیه رامثل مورچه در حال فعالیت هستند. سئوال اینجاست که حتما شخصی که مثل مورچه فعالیت می‌کند از کسی که کمتر فعالیت می‌کند موفق‌تراست؟
ما موفقیت رادر چه می‌بینیم؟ موفقیت،در داشتن چیست؟در داشتن پول؟در داشتن ماشین؟در داشتن خانه؟در داشتن همسر زیبا؟در داشتن چند بچه؟اینها برای آدم خوشبختی می‌آورد یانه؟ خود این مسئله یک بحث دیگری است. ولی می‌توانم این را خلاصه کنم به این‌که آنهایی که راحت طلب‌اند،آنهایی که آمادگی عملگی را ندارند،آنهایی که فکر می کنند که از کارگران ساختمانی بالاترند،آنهایی که فکر می‌کننداز کارگران هندی که در گرمای 50 درجه‌ی تابستان در دبی روزی 10 ساعت کار می‌کنند و درسال 10 روز خانواده‌ی خود را می‌بینند بالاترند، سخت در اشتباه‌اند.بنده شخصا در هر جای دنیا که باشم به افرادی که زیاد زحمت می‌کشند بیشتر احترام می‌گذارم.برای رسیدن به هر هدفی باید راه عبور برای رسیدن به آن را قبول کرد. من کلمه‌ی زحمت رانمی‌خواهمبه‌کار ببرم، چرا که این زحمت نیست، لذت است. بله، بدن خسته می‌شودولی چون من هدف دارم برای رسیدن به آن این راه را انتخاب می‌کنم، متحمل نمی‌شوم.
من وقتی با مردم صحبت می‌کنم و حالشان را می‌پرسم، درجواب می‌گویند: گرفتارم! از نظر مغز من،معنی گرفتار بودن این است که یا باید انسان زندان باشد تا گرفتار بشود و یا مریض باشد.می‌گویم چه گرفتاری دارید؟ می‌گوید: کارم زیاد است! یا آنها دروغ می‌گویندکه کارشان زیاد استویا خودشان راگول می‌زنند. خوب کارشان را کم کنند و از گرفتاری خارج شوند.
می‌خواهم این سوال شما را خاتمه بدهم به این‌که اگر شمای جوان فکر می‌کنید که بنده پنج،شش تا اسباب‌بازی یعنی خانه،باغ، ماشین و... داشته باشم خیلی راحت خواهم بود، باید بگویم اصلابه این صورت نیست. آیا شمای محصل،شمای دانشجو برای کوچک‌تر از خودتان کاری انجام داده‌اید؟بله من می‌دانم جسم شما ممکن است آماده نباشد، ولی آیا این هم در توان شما نیست که بروید و به یک بچه‌ی 10 ساله تدریس کنید؟به یک بچه‌ی 10 ساله تجربیاتتان را انتقال بدهید؟در نتیجه اگر شما این موارد را نیز نمی‌توانید انجام دهید شما در واقع شخصی هستید که فقط می‌خواهید همه‌چیز را داشته باشید،بدون این‌که به کسی چیزی بدهید این هم یک خیال و یک عقده است.

 

خوب متر موفقیت چیست؟ یادم هست یک جایی خواندم که بیل گیتس رمز موفقیت خود را تولد درخاک آمریکا دانسته بود. کم نیستند کسانی که در بین خودمان اعتقاد به چنین پارامترهایی برای موفقیت و تلاش دارند. حتما باید در یک خانواده‌ی پولدار به دنیا آمد تا موفق بود، شما چه نظری دارید؟
می‌شود تولد در ممالک توسعه یافته رایک شاخص دانست ولی این دلیل صد در صد نیست. معنی صحبت من این است که بله اگر شما در آلمان رشد کنید، وقتی راه می‌روید گام‌هایتان بلند خواهد بود. خیلی با سرعت پیش خواهید رفت. چون مردم آلمان با سرعت راه می‌روند و شما هم یاد گرفته و موفق می‌شوید. هر مملکتی برای خودش خوبی‌ها و بدی‌هایی دارد، این دست هیچ شخصی نیست. ممالک و قوانین آن برای پیشرفت انسان مسئله‌ی مهمی است ولی تمام آن نیست. ما اگر نگاه کنیم، آقای بیلگیتس اگر 80 میلیارد دلار ثروت دارد، در آمریکای امروز که من با شما صحبت می‌کنم 4 میلیون و 200 هزار نفر هم در مراکز نوانخانه‌های عمومی به سر می‌برند. یعنی جاهایی که افراد گرسنه در آنجا نهار و شام می‌خورند.پس جواب شما،هم بله وهم نه است.
آیا آقای بیلگیتس که در آمریکا به دنیا آمده،هوش و ذکاوت را مردم آمریکا به او داده‌اند؟ نه، خدا به او داده است.ولی در آنجا بستر برای ایشان آماده‌تر بوده است. یعنی بستر خرید فکر در آنجا بوده که توانسته است اول فکر خود را بفروشد، بعد پول و درآمد خود را بالا ببرد.یا در همین مملکت خودمان اگر کسی از پدری بدون سرمایه بوده و خود بقال شده، کم از آقای بیل گیتس داستان‌مان ندارد.اگر ته عمق زندگی تمام این افراد برویم، خواهیم دید که تا زمانی که بقال شوند، تا زمانی که کارخانه‌دار بشوند، سایر مردم خوابیدند و اینها کار کردند. چون شما گذشته‌یآنها را نمی‌بینید، فکر می‌کنید که الان فلان کارخانه‌داراتفاقی موفق شده است. درحالیکه 30 سال پیش صبح تا شب کار می‌کرده و شما آن راندیده و فقط به ظاهر قضاوت می‌کنید. پشت این ظاهر یک مسائلی هست.
بنده را مثال بزنیم. من وقتی به دنیا آمدم یکی از بدشانس‌ترینانسان‌های دنیا بودم. چون در یک خانواده‌ی ثروتمند به دنیا آمدم ولی من بچه‌ی فقیر آن خانواده‌ی ثروتمند بودم، چرا؟وقتی که من 5سالم بود برادران ناتنی من آمدند، پدر پیرم را مجبور کردند که برود در محضر و  تمام مال و اموالش رابه نام آنهابکند.به طوریکه یک بچه‌ی 5 ساله هیچ چیزی نداشته باشد. پدر بنده معمار بود، یعنی یکی از معماران بزرگ شهر تبریز بود. در محله‌ی 17 شهریور امروز به دنیا آمدم که یک کوچه‌ی بسیار بزرگ به نام پدر بنده بود. ولی من به این طریق به دنیا آمدم و به این طریق بزرگ شدم. 10 سالم بود که پدرم فوت کرد. در تابستانی که پدرم فوت کرده بود، آدامس تازه در ایران مد شده بود و من در خیابان آدامس می‌فروختم و یا ذرت سرخ می‌کردم.چون به شأن برادران و خواهران من لطمه وارد می‌شد،آنها هیچ وقت من را برادرشان نمی‌دانستند. اسم من «اون پسر،اون پسر گدا»بود. خوب آن پسر زحمت کشید. وقتی که من 29 سالم بود،مستطیع شدم و قبل از 9 خواهر و برادرم که آنها نتوانسته بودند به مکه مشرف شوند، من به مکه مشرف شدم. من خودم به خاطر ندارم ولی می‌گویند که من در زمان بچگی هیچ وقت راه نرفته‌ام، همیشه می‌دویدم. در تابستان در بازار کار می‌کردم،بهمن یک ریال می‌دادند تا سوار اتوبوس شوم. از محله تا بازار بروم. ولی من در پیادرو همگام با اتوبوس می‌دویدم و آن یک ریال را قناعت می‌کردم.بزرگ‌ترین ثروت قناعت است.بنده موفقیت را در پول ندیدم. هیچ وقت پول برای من موفقیت نیاورد. وقتی که اولین بار به مکه مشرف شدم از خدای خود یک چیز خواستم، برای من پولی که نتوانم خرج کنم قسمت نکن،و خداوند این کار را کرده، من هیچ وقت در کل عمرم پولدار نبودم و نخواهم شد.اینها اسباب بازی زندگی است.

 

آقای پولاد در این داستان پول برای شما کار کرد و یا شما برای پول؟

بنده از پول استفاده کردم، به انسان‌ها کمک کردم و به اهدافم رسیدم. پول برای من همیشه واسطه بود.

 

ما آذربایجانی‌ها توان فنی بالایی داریم، ولی در نشان دادن و ارائه‌ی نتیجه‌ی کارمان ضعف ویژه داریم. ویترین کاری ما دچار مشکلات عدیده است. در چنین فضایی که مثلا آذربایجان‌گردی حقیقتی بدون ویترین است، شما خلاف موج حرکت کردید و درایجاد مجموعه‌ای با ویترین قابل قبول در حوزه‌ی گردشگری و تفریح نقش داشتید. این کار چگونه عملی شد و چه عواملی درآن نقش داشت؟
دو چیز مسری یا سرایت‌کننده است. خوبی و بدی،زشتی و زیبایی! اگر شما وارد جایی شوید که ببینید همه لباس زیبا پوشیده‌اند،اگر آن روز لباس زیبا نپوشیده باشید، فردا قطعا این کار را خواهید کرد. در اصل بر می‌گردد به احترام به انسان‌ها. چون گروه شرکای ما و نه بنده‌ی تنها، کل دنیا راگشته‌اند و از کل دنیا خبر دارند و همیشه آرزو کردند که چرا آنچه آنها دارند، ما در مملکت خود نداشته باشیم. وقتی که ما اینجا را درست می‌کردیم ممکن بود و یا الان ممکن است که هزاران نفر بگویند که اینها عقلشان پاره سنگ بر می‌دارد و یا زیاد پول دارند و نمی‌دانند چه‌کارشکنند. در صورتی که اینطور نیست، ما هم قرض و بدهی داریم ولی ما می‌خواهیم که به هم‌وطنان خودمان احترام بگذاریم. به انسان احترام بگذاریم. چون انسان لایق زیبایی است. وقتی ما این پروژه را به سامان رساندیم، شما خاطر جمع باشید که 5 سال بعد هیچ شخصی، هیچ پیمانکاری در تبریز پاساژ بد نخواهد ساخت، چرا که نخواهد توانست که یک پاساژ بد ایجاد کند. باید ازاین بهتر بسازد تا جاذبه داشته باشد. در نتیجه به دلیل احترام به انسان، دید بین‌المللی و این‌کهاین مجتمع‌ها برای فرداست و برای امروز نیست، این پروژه شکل گرفت.این‌که این داستان و ضعف ویترین فقط در آذربایجان است اینگونه نیست و این ضعف در کل کشور وجود دارد. ما می‎خواهیم که به تنهایی کارکنیم. مایل نیستیم با هیچ شخصی شراکت بکنیم. چون خودمان به خودمان اعتماد نداریم، در نتیجه به دیگران نیز اعتماد نداریم. هیچ وقت نمی‌توانیم بیاییم و مشت بشویم ویا دو تا دست بشویم که صدا داشته باشیم. با یک دست حرکت می‌کنیم و یک دست هم حرکتش کوچک است.

 

یکی از معضلات توسعه‌ی شهری ما حذف جایگاه انسان است. نگاهی ساده به خیابان‌های شهر داشته باشیم، می‌بینیم که برای رفت وآمد او یک پیاده‌روی استاندارد نداریم. شاید این موضوع نشان می‌دهد که انسان خیلی درجه اهمیت برای مسئولین توسعه شهری ندارد!
من مثل شما فکر نمی کنم. این ربط به اهمیت انسان ندارد. دلیل این است که بزرگان ما وسعت دیدنداشتند.چرا که اگر شما چین تشریف ببرید، عرض خیابان‌ها 230 متر است. اگر شما امروز بگویید که من خیابانی می‌خواهم ایجاد کنم که 150 متر وسط آن خالی باشدو طرفین آن150 متر،قطعابه شما لقب دیوانه را خواهند داد.به شما خواهند گفت چه کسی آن را آسفالت خواهد کرد؟سرمایه‌اش از کجا تامین خواهد شد؟ یعنی ما دید بزرگ نداریم. برای این‌که دید بزرگ داشته باشیم باید دنیا را بگردیم، ببینیم، احساس کنیم، لمس کنیم، قبول بکنیم، بیاییم کارهای بزرگ انجام بدهیم.ما فقط چون خودمان را در آینه زیاد بزرگ می‌بینیم، دچار مشکل می‌شویم.
هر اقدامی که در این شهر می‌شود، می‌گویند این در خاورمیانه اول است، این در دنیا اول است. هیچ کس از ما نمی‌داندکه دنیا پنج قاره دارد و 3000 شهر بزرگ درآن قرارگرفته است. ما کدام یک از این شهرهای بزرگ را دیده‌ایم که می‌گوییم این کار ما در دنیا اول است.ما برای آینده باید کارهای زیر‌ساختی جدیدی را آغاز کنیم. یعنی مملکت ما وقتی یک میلیون و 600 هزار کیلومتر مربع وسعت دارد، باید 150 هزار کیلومتر اتوبان داشته باشیم. حداقل 300 هزار کیلومتر خط ریلی داشته باشیم. وقتی ما 300 هزار کیلومتر راه‌آهن داشته باشیم و قطار ما 300 کیلومتر در ساعت حرکت کند، یعنی از تبریز تا تهران 2 ساعت زمان خواهد برد. شما دیگر لازم نیست با هواپیما مسافرت کنید، پول هواپیما را قطار از شما می‌گیرد.همه‌چیز نزدیک خواهد شد و تجارت بزرگ خواهد شد. درنتیجه برای توسعه‌ی مملکت ،ساختمان ساختن به نظر من مهم نیست. باید کارهای اساسی کرد. من،خودم از خودم بهنام یک ایرانی خجالت می‌کشم، الان 20 سال است که آزادراه تهران،شمال در دست اقدام است. خودمان نمی‌توانیم، به دیگران هم اجازه نمی‌دهیم بیایند و آن را انجام بدهند.

 

می‌گویند ترکیه برای درآمد 30 میلیارد دلاری خود از گردشگری چیزی حدود 25 میلیون دلار هزینه‌ی تبلیغات می‌کند. جناب آقای پولاد چه می شود کشوری که از لحاظ جاذبه‌های گردشگری جزو 10 کشور اول دنیاست، ارسبارانش پایتخت اکو‌توریسم است، نمی تواند از چنین درآمدیبهره‌مند شود؟

احترام به انسان! ملت ما تا زمانی که احترام به انسان را قبول نکند، عملی در این راستا اتفاق نخواهد افتاد. یعنی اگر شما به یک رستوران،به یک غذاخوریمراجعه کنید و در آنجا شما را بشناسند، احترام بیشتری می‌کنند. من را کهنمی‌شناسند، احترام کمتری می‌بینم.بزرگ‌ترین مشکل ما احترام به انسان است. احترام به نزدیکانرا ما قبول داریم، احترام به انسان رابه ما آموزش نداده‌اند، یا اگر هم داده‌اند، فراموش می‌کنیم.
ما به انسان احترام درونی نداریم.احترام به انسان، دانستن حق و حقوق انسانی و قبول کردن آن از ته دل، بدون نگاه کردن بهرنگ، نژاد، مذهب و دین باید در اولویت باشد. تاریخ بهمن میگوید اگر زمانی اینجا مرکز تجارت بوده، حتما مردمانش خدماتی انجام می‌دادند که دیگران می‌آمدند و دراینجا ساکن می‌شدند. اگر خدماتی ارائه نمی‌شد، اینجا هم مرکز تجارت نبود. ما الان از دست ندادیم،بی‌توجه شدیم در ته دل همه‌ی ما هست. یعنی یک نفر گدایی که در خیابان گدایی می‌کند، درست است من از کارش خوشم نمی‌آید، ولی به انسان بودنش احترام می‌گذارم.