با دکتر عمادالدین فریور، درباره شعار‌ مجله خلاقیت یعنی «ثروتمندی از ذهن شروع می‌شود» گفت‌وگویی انجام داده‌ایم. دکتر فریور در این گفت‌وگو مساله ثروتمندی و نوع نگاه به آن را در زمان کودکی هر فرد جست‌وجو می‌کند و به طور خاص بر این نکته تاکید دارد که نوع منش و رفتار والدین در شکل‌گیری ذهنیت ثروتمند یا غیرثروتمند کودک بسیار موثر است و تاثیر هیچ عاملی را هم‌پای عاملی که عرض شد نمی‌داند. در ادامه هم به راهکارهایی برای تغییر ذهنیت راجع به ثروتمندی اشاره می‌کند. در بخشی از گفت‌وگو هم به تغییر تعریف ثروتمندی در عصر حاضر می‌پردازد. این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.
•    شعار اصلی مجله خلاقیت این است که ثروتمندی از ذهن شروع می‌شود چقدر به این شعار اعتقاد دارید؟ و این که این ذهنیت چگونه شکل می‌گیرد؟
هر انسان با استعدادهای خاصی به دنیا می‌آید. اما نکته مهم این است که کودک در چه محیطی قرار بگیرد؛ محیط مطلوب یا محیط غیرمطلوب. اگر کودک در محیط مطلوب بزرگ شود آزادی این را دارد تا استعدادهایش به راحتی شکوفا شود.
معمولا کسانی که در محیط مطلوب بزرگ می‌شوند، آزاداندیش، سازنده، پرتوان، با انگیزه و پویا هستند و از نظر اجتماعی دوست‌داشتنی، بامحبت، خلاق، متبکر، بخشنده و نیکوکار هستند. این افراد خودشان و دیگران را دوست دارند و به عقاید دیگران احترام می‌گذارند و نیکی و خوبی را برای همه می‌خواهند و در روابط خودشان با دیگران معتقد به عدالت و انصاف هستند. به طور کلی چنین کسانی هم برای خودشان مفید هستند و هم برای دیگران. در مقابل، کودکانی هستند که در محیط نامطلوب رشد می‌کنند؛ یعنی پدر و مادر از روی ناآگاهی کودکان‌شان را تحت فشار قرار می‌دهند و به آن‌ها فرصت نمی‌دهند تا با اساس استعدادهای خودشان رشد کنند.
•    منظورتان این است که از کودکانشان درخواست‌هایی برخلاف استعداد ذاتی کودکان دارند…
بله، فرض کنید پدر و مادران براساس ناآگاهی معتقد هستند بچه مودب، بچه‌ای است که حرف نزند و احساسات‌اش را بروز ندهد و کودک فرصت بروز استعدادهای‌اش را نداشته باشد و هر چه پدر و مادر می‌گویند، اطاعت کند. این چنین محیطی اصلا برای بچه‌ها مناسب نیست و آن‌ها اصلا نمی‌توانند احساس آرامش کنند. بچه‌ها وقتی در محیط نامطلوب قرار می‌گیرند؛ انسان‌های ناتوان، مضطرب، تحقیر شده و با آینده‌ای تیره رشد می‌کنند. احساسات اولیه آنها بروز پیدا نمی‌کند در نتیجه هیچ وقت عواطف‌شان شفاف و روشن نیست و دائما با خودشان کش‌مکش دارند. به جای این که صفات اصیلی داشته باشد بیشتر به آن صفات تظاهر می‌کنند و آرزوها و تخیل‌شان را در ذهن خود جست‌وجو می‌کنند. و خواسته‌های‌شان را برخلاف آن چه هست برای دیگران تعریف می‌کنند. در نتیجه این افراد نمی‌توانند انسان‌های سالم، شاداب و امیدواری باشند.
•    پس ذهنیت همه ما در دوران کودکی شکل می‌گیرد…
ذهن انسان از استعدادهای خاصی که با آن به دنیا آمده و مجموع چیزهایی که در دوران کودکی فرامی‌گیرد تشکیل می‌شود. اگر کودک در محیط مطلوبی تحت آموزش باشند، انسان مثبت‌اندیش، سازنده و پرتوانی می‌شود. اما در محیط نامطلوب انسان‌ها بدبین، ناتوان و مضطرب می‌شوند. ذهن ما به این شکل ساخته می‌شود. عوامل ارثی و اکتسابی. در حقیقت استعدادهای ما تحت تاثیر عوامل اکتسابی قرار می‌گیرد.
•    عوامل اکتسابی همان تعلیم و تربیت دوران کودکی است؟
پدر و مادر و بیشتر مادر، چون بیشترین زمان کودک با مادر سپری می‌شود.
•    جامعه چه نقشی دارد؟
جامعه در مرحله بعد قرار می‌گیرد.
•    خب در یک جامعه افسرده، افراد هم ذهنیت مثبتی ندارند و پدر و مادرها همان ذهنیت خود را به کودک منتقل می‌کنند.
بله، در یک جامعه افسرده، افراد هم ذهنیت مثبتی ندارند و پدر و مادرها همان ذهنیت خود را به کودک منتقل می‌کنند. بهتر است از این بُعد به مساله نگاه کنیم که کودک در ارتباط مستقیم با پدر و مادر است و تا ۴ سالگی با جامعه ارتباط ندارد و آن‌ها می‌توانند شرایط مطلوبی برای رشد کودک ایجاد کنند. حالا محیط و شرایط مطلوب چیست؟ برای این که کودکان سالم و طبیعی رشد کنند به شرایطی از قبیل احساس امنیت، آرامش، محبت، تشویق، کمک و راهنمایی و حمایت از طرف دیگران احتیاج دارند. متاسفانه در بسیاری از خانواده‌ها به علت عدم آگاهی والدین و شرایط نامناسب و ناهنجاری که بر محیط تربیتی کودکان حاکم است، به نیازهای کودکان بی‌توجهی می‌شود و کودک با انتقاد، تحقیر، تنبیه لفظی، تنبیه بدنی و فشارها و سخت‌گیری‌های بیش از حد یا برعکس مواظبت، محبت و حمایت‌های افراطی رشد می‌کند. در نتیجه کودک از رشد طبیعی خارج می‌شود و یک شخصیت کاذب پیدا می‌کند و ارزش خود را کمتر یا زیادتر از آن‌چه هست می‌پندارد و دچار آسیب‌های شخصیتی فراوانی می‌شود. محیط نامطلوب رشد ارتباط مستقیم با شکل‌گیری ذهنیت منفی در افراد دارد .تمام کودکانی که در محیط نامطلوب رشد می‌کنند وقتی وارد اجتماع می‌شوند به انسانی با عزت نفس کم و تصویرذهنی منفی و اعتماد به نفس کم تبدیل می‌شوند و زندگی آن‌ها سراسر اضطراب و منفی‌بافی است.
چون بحث اصلی ما ثروتمندی است آیا انسان‌ها با هر استعدادی در شرایط مطلوب باید دیدگاه مثبتی به ثروتمندی داشته باشد؟
وقتی محیط سالم باشد ثروتمندی هم به صورت مثبت در ذهن شما شکل می‌گیرد. وقتی محیط نامطلوب باشد معمولا پول درآوردن و ثروتمندی در ذهن شما موازی با درد و رنج است.
•    دقیقا چه عواملی باعث شکل‌گیری ذهنیت منفی به پول می‌شود؟
فرض کنید پدر خانواده ممکن است خیلی هم ثروتمند باشد؛ اما هر روز با همسرش در مورد پول جنگ و جدال داشته باشند. مثلا خانم درخواست پول می‌کند و مرد یا می‌گوید ندارد یا موارد دیگر؛ در نتیجه کودک تا چشم‌اش را باز می‌کند می‌بیند پول در بحث‌ها و دعواهای بین پدر و مادرش نقش دارد. یا این‌که وقتی از پدرش پول می‌خواهد همیشه با تنش و بحث همراه است. یا باید با التماس و گریه باشد یا به دست آوردن پول با آزار و اذیت همراه است. وقتی پول همیشه همراه با آزار، دعوا، التماس باشد ناخودآگاه در کودک یک ذهنیت منفی نسبت به پول شکل می‌گیرد. کودک در ذهنش از همان ابتدا پول را همراه با درد و رنج می‌بیند. فرض کنید پدر و مادر کودک را در جهت درس خواندن کمک می‌کنند. شاید این کودک در آینده استاد دانشگاه شود و حتی در دانشگاه نفر اول شود. اما با وجود این که امکانات مالی زیادی می‌تواند داشته باشد اما هیچ وقت عاشق پول درآوردن نمی‌شود. شاید پول هم دربیاورد اما هیچ وقت باعث ثروتمندی نمی‌شود. زیرا ذهن‌اش نسبت به پول، ناخودآگاه، منفی است. ثروتمندان از پول درآوردن لذت می‌برند. از بچگی یاد می‌گیرند از پول لذت ببرند. آن‌ها کودکانی هستند که استعدادشان به درستی هدایت شده. معمولا کسانی که به اکثر آرزوهای‌شان نمی‌رسند علتش این است که از نظر ذهنی در مسیر پول در آوردن قرار نگرفته‌اند و هیچ وقت از نظر ذهنی مستعد پول درآوردن نبوده‌اند. در اصل مستعد پول درآوردن هستند؛ اما ذهنیت منفی آن‌ها به پول این اجازه را به آن‌ها نمی‌دهد. حتی اگر درآمد زیادی هم داشته باشند همیشه هشت‌شان گرو نه‌شان است و هیچ تلاشی برای لذت بردن از پول‌شان نمی‌کنند و آن را به سادگی از دست می‌دهند.
•    این افراد کسانی هستند که به استعدادشان توجهی نشده؟
مادر و پدر، باورهای خودشان را انتقال می‌دهند. یعنی جلد دومی از خودشان برای بچه‌ها می‌سازند.
•    یک مثال می‌زنید؟ مثلا کودک چه استعدادی دارد و به چه نحوی توسط پدر و مادر هدایت می‌شود که این اتفاق می‌افتد؟
مثلا اگر کودکی درون‌گرا باشد و پدر مادرش برون‌گرا باشند. کودک دل‌اش می‌خواهد ساکت باشد اما مادر و پدر دائما به او می‌گویند حرف بزن، حرکت کن، با فلانی بازی کن. در حالی که کودک درون‌گراست و دوست دارد در آرامش کارهای‌اش را انجام دهد. یا برعکس، یک کودک برون‌گراست و شیطنت می‌کند در هر دو صورت چون استعداد کودک مخالف استعداد پدر و مادر است باعث می‌شود کودک را درک نکنند و دائم رفتار نامناسبی با او داشته باشند. مثلا به او می‌گویند. ساکت، بی‌ادب، حرف نزن… چرا؟ چون پدر و مادر همه چیز را با خودشان می‌سنجند و آن چیزی که تصور می‌کنند درست است به کودک تلقین می‌کنند. فکر کنید از دوران کودکی به کودک بگویند پول چیز کثیفی است.
•    چرا باید چنین حرفی بزنند؟
معمولا پدر و مادرانی که از نظر مالی شرایط خوبی ندارند چنین چیزی می‌گویند. جملاتی از قبیل این که اگر ما در این دنیا پولدار نشدیم، آن دنیا به بهشت می‌رویم.
•    این باور عمومی از کجا ریشه می‌گیرد؟
انسان‌ها معمولا در برابر ناتوانی‌های‌شان و عدم موفقیت خودشان را توجیح می‌کنند و دلایلی برای خودشان می‌سازند که زاده تصور خودشان است و به تدریج این تصورات و باورها به تدریج وارد فرهنگ می‌شود و سینه به سینه منتقل می‌شود. کودک در هفت سال ابتدای زندگی کاملا به پدر و مادر وابسته است و بدون این که مفهوم خوبی و بدی را بداند و بدون هیچ حق انتخابی کلیه امور و جریان‌های جاری و ارائه شده از طرف پدر و مادر را حقیقت محض می‌پندارد و همه رویدادها به طور خودکار و بدون کم و کاست در ذهن کودک ضبط می‌شود. این نوار ضبط شده دارای نفوذ بسیار قوی در فرد است. به طوری که خود ارزیابی ارزش‌ها و آرزوهای ما تحت تاثیر این تصاویر ذهنی است که ما از خود داریم و ریشه آن به کودکی برمی‌گردد.
•    این نوار ضبط شده همان ذهن است.
بله، به زبان ساده انسان با یک دنیا استعداد به وجود می‌آید؛ با توجه شرایط محیط رشد می‌کند و تغییر می‌کند و در سنین مختلف زندگی خود به شکل‌های متفاوتی ظاهر می‌شود. ولی باورهای اولیه بسیاری از انسان‌ها بدون تغییر اساسی باقی می‌ماند.
•    پس این همه کلاس‌های مختلف، کتاب‌ها، سمینارها برای تغییر دیدگاه‌های ذهنی چه تاثیری دارد.
برای بسیاری این موارد در مرحله شنیدن و خواندن و بالا رفتن اطلاعات باقی می‌ماند و به مرحله اقدام نمی‌رسد.
•    چند درصد در این سطح باقی می‌مانند.
به طور نرمال آمار افرادی که تغییر می‌کنند نسبت به کسانی که تغییر نمی‌کنند خیلی اندک است. برای کشور ما چنین آماری ثبت نشده تا به طور دقیق ارائه دهیم. اما در سطح کشورهای پیشرفته کسانی که به طور طبیعی دارای اهداف روشن و مشخصی هستند ۳درصد بیشتر نیستند و بقیه کسانی هستند که باید آگاهانه برای خودشان اهداف و راه‌های رسیدن به آرزوهای‌شان را به طور عملی انجام دهند.
•    یعنی به طور کلی در سطح جهان افرادی که به صورت طبیعی رشد می‌کنند و در زندگی هدف دارند ۳ یا ۴ درصد هستند؟
این آمار افرادی هستند که هدف روشنی دارند. شاید در این بین افرادی باشند که اهداف انسانی و خوبی هم نداشته باشند. اما نسبت به آن ۹۷ درصد باقی مانده در همه زمینه‌ها موفق‌تر هستند.
•     برای تغییر دیدگاه‌ها و ذهنیت اولین اقدام چیست؟
ببینید زندگی هر شخص بستگی به عادت‌های فرد دارد و عادت‌ها در ارتباط با باورهای ما هستند. اگر ما عادت‌های مثبت داشته باشیم مثلا صبح زود از خواب بیدار شویم، ورزش کنیم، مواظب تغذیه خود باشیم، راستگو باشیم، ولی کارهای‌مان را درست انجام دهیم یا عادت‌های منفی مثل تنبلی، دروغ‌گویی، روراست نبودن برحسب این که ما جز کدام گروه هستیم در زندگی ما شکل می‌گیرد. حالا فرض کنید شما می‌خواهید عادت‌های منفی خود را مثبت کنید. مثلا تنبل هستید و می‌خواهید زرنگ شوید. یا معتاد هستید می‌خواهید سالم شوید. اولین اقدام این است که شما در ذهن، خودتان را به صورت سالم تصور کنید. بعد از طریق تکنیک‌ها و راه‌های درست این عادت را تغییر دهید. باورها اندیشه‌ها، واقعیت ما را تشکیل می‌دهند و اندیشه‌ها احساسات ما را و احساسات رفتار ما را شکل می‌دهد. مجموع این‌ها شخصیت ما را می‌سازد. شما نمی‌توانید ذهن ما را بخوانید اما از روی رفتار می‌توانید قضاوت کنید افراد چه ذهنیتی دارند.
سوال اصلی این بود که ثروتمندی از ذهن شروع می‌شود و به نظر شما این ذهنیت وابسته به آموزه‌های دوران کودکی‌ست.
شکل‌گیری این ذهنیت در دوران کودکی اتفاق می‌افتد. حالا با توجه به این مساله فکر کنید ما در شرایط نامطلوبی رشد کرده‌ایم و ذهنیت درستی نسبت به ثروتمندی نداریم آیا اصولا می‌توان این ذهنیت را تغییر داد. در شرایط جامعه‌ای مثل ما این تغییر چگونه صورت می‌گیرد؟ با توجه به پیشرفتی که در زمینه روان‌شناسی شده، اگر ما تکنیک‌های تغییرات را به درستی انجام دهیم این تغییر امکان‌پذیر است. تغییرعادت‌ها و باورها آسان نیست؛ مشکل است، اما امکان‌پذیر است. اگر یک درخت برگ‌ها و میوه‌های خوبی نداشته باشد ابتدا باید به ریشه درخت توجه کرد. مهم‌ترین نکته این است که برای هر فردی یک تصویر کودکی شکل گرفته است که ابتدا ما باید این تصویر ذهنی منفی را به تصویر ذهنی مثبتی تبدیل کنیم.
•    و این امکان‌پذیر است؟
ببینید هیچ چیز در ذهن پاک نمی‌شود اما می‌توانیم بینش خودمان را نسبت به آن مسائل تغییر دهیم. حالا چگونه؟ مثلا پدر و مادر شما خیلی بداخلاق بوده‌اند و شما را کتک می‌زدند .حالا شما در سن ۲۰ یا ۳۰ سالگی می‌گویید من از پدر و مادرم متنفرم زیرا رفتار خوبی با من نداشته‌اند. وقتی شما در این شرایط به روان‌شناس مراجعه کنید می‌گوید: آیا آگاهانه دست‌تان را روی آتش می‌گذارید یا این که آگاهانه با چاقو دست‌تان را می‌برید؟ خب پس به این نتیجه می‌رسیم پدر و مادرها هم اگر اشتباهی کرده‌اند از روی ناآگاهی بوده است. شما باید ابتدا آن‌ها را ببخشید تا در وهله اول خودتان آرامش پیدا کنید.
پس اولین اقدام برای پاک‌سازی ذهنیت منفی نسبت به هر چیز از جمله ثروتمندی گذشت و بخشیدن پدر و مادر است که تصویر ذهنی منفی در کودکی برای ما ساخته‌اند؟
بله. وقتی متوجه شویم که آن‌ها هم از روی ناآگاهی این رفتار را داشته‌اند بخشیدن آن‌ها برای ما راحت می‌شود.
•    آیا برای تمام افراد همین طور است؟
تقریبا در همه زمینه‌‌ها ریشه تمام مشکلات در تصویر ذهنی اولیه ماست.
•    بعد از این مرحله برای دریافت و شکل‌دهی یک ذهنیت مثبت باید چکار کنیم؟
معمولا همه فکر می‌کنند پول دوست دارند و به همین خاطر نمی‌دانیم که ذهنیت منفی راجع به پول داریم. این یک مساله تکنیکی و فنی است و فقط به کمک روان‌شناس می‌توانیم بفهمیم. مگر این که ذهن بسیار پویایی داشته باشیم.
•    یعنی تمام این کلاس‌ها و کتاب‌ها برای بالا بردن سطح آگاهی ماست تا فرزندانمان را بهتر تربیت کنیم اما در مورد تغییر ذهنیت خودمان حتما باید به مشاور مراجعه کنیم؟
وقتی شما مطلبی را مطالعه می‌کنید به شما کمک می‌کند اشتباهی که پدر مادر شما در موردتان انجام داده‌اند شما تکرار نکنید. اما برای خودتان بهتر است تحت‌نظر مشاور باشد زیرا بهتر و سریع‌تر نتیجه می‌گیرید. شما وقتی یک کتاب می‌خوانید نسبت به باور خودتان آن مطلب را برداشت می‌کنید در حالی که ممکن است نظر نویسنده غیر از چیزی باشد که شما فکر می‌کنید. وقتی شما ذهن‌تان را یک عینک تیره تصور کنید؛ می‌بیند که همه چیز را تیره می‌بیند. اگر بخواهید مسائل را به صورت درست ببینید باید ذهن‌تان پالایش شود و این زمانی اتفاق می‌افتد که شما تحت نظر متخصص قرار بگیرید.
•    پس این روند تغییر ذهنیت بسیار پیچیده است و ما نمی‌توانیم سر خود شروع به این کار کنیم زیرا ما آگاهی کامل به خودمان نداریم و با یک کتاب و CD نمی‌توان این تغییرات را ایجاد کرد…
بله، همان طور که اگر ۱۰ جلد کتاب راجع به شناگری بخوانید تا نپرید در آب شنا یاد نمی‌گیرید. یا اگر کتاب‌های زیادی راجع به رانندگی بخوانید؛ اما تا پشت فرمان نشینید و یک مربی خوب بالای سرتان نباشد راننده خوبی نخواهید شد. تغییر ذهنیت راجع به ثروتمندی و مسائل دیگر هم همین طور است.
•    این کلاس‌ها و سمینارهایی که می‌گویند با یک جلسه یا ۳ جلسه دیدگاه خود را تغییر بدهید جریان‌شان چیست؟
به صورت موقت عمل می‌کند. شما اگر بخواهید موفق شوید باید تمرین کنید. با یکی-دو جلسه شما چیزهایی یاد می‌گیرید اما به صورت باور و عادت درنمی‌آید.
•    برای کسانی که باورشان شکل گرفته و از امروز تصمیم می‌گیرند باورهای غلط خود را مثلا نسبت به ثروتمندی تغییر دهند چه زمانی طول می‌کشد این اتفاق بیفتد؟
ببینید انسان‌ها با استعدادهای متفاوتی به دنیا می‌آیند و برحسب این که چقدر انگیزه دارند این زمان متفاوت است. اگر استعداد بالا باشد و انگیزه قوی، خیلی زود این اتفاق می‌افتد.
•    چه چیزی در ایجاد انگیزه مهم است؟
در آزمایشگاه وقتی موش‌ها را مورد آزمایش قرار داده‌اند متوجه شده‌اند وقتی موش‌ها حرکتی می‌کنند و به آن‌ها پاداش می‌دهند موش‌ها همان حرکت را تکرار می‌کنند. یا موشی که تنبیه می‌شود حرکت قبلی را تکرار نمی‌کند.
•    اما انسان‌ها بارها یک اشتباه را تکرار می‌کنند با وجود این که نتایج خوبی هم نمی‌بینند.
معمولا ما فرافکنی می‌کنیم و اشتباهات‌مان را به گردن دیگران می‌اندازیم و مسئولیت اشتباهات‌مان را به عهده نمی‌گیریم. اما اگر مسئولیت کار خودمان را به عهده بگیریم دیگر فرافکنی نمی‌کنیم. ببینید انسان‌هایی که اعتماد به نفس بالایی دارند و توانمند هستند بیشتر از ۹۵ درصد اتفاقات را به خودشان منتصب می‌کنند. یعنی می‌گویند ما این کار را انجام دادیم. فقط ۵ درصد از عوامل را خارج از کنترل خود می‌بینند. ولی انسان‌هایی که اعتماد به نفس‌شان پایین است تمام مشکلات را بر گردن عوامل بیرونی می‌اندازند. به طور کلی می‌خواهم بگویم امکان تغییر وجود دارد اما این که این یک شبه شما یک عادت و یا یک باور سی ساله را کنار بگذارید وجود ندارد. باید ذهن خود را به مرور تربیت کنید، هیچ وقت مغز شما که انباشته از اطلاعات مختلف است در یک لحظه به وجود نیامده که در یک لحظه از بین برود. به قول شاعر: سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/ بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران.
•    یک بحثی وجود دارد در مورد ثروتمندی. کارشناسان در حال حاضر عقیده دارند نوع ثروتمندی در جهان تغییر کرده و دیگر املاک و دارایی‌های این چنینی ثروت نیست بلکه ثروتمندی در میزان اطلاعات است. چقدر این مساله در جامعه فعلی ما صادق است؟
در حقیقت سرمایه و ثروت فقط پول نیست. تمام اطلاعات و آگاهی‌ها یک نوع سرمایه است. دانشمندی که اختراع خودش را به ثبت می‌رساند و می‌فروشد این سرمایه را از طریق آگاهی و اطلاع خود به دست آورده است. پول سرمایه قابل لمس است و آن چیزی که شما می‌گویید سرمایه غیرقابل لمس است. پس در حقیقت اطلاعات هم جزء ثروت محسوب می‌شود. به عنوان مثال شما در بازار چیز خاصی می‌خواهید که جای‌اش را نمی‌دانید و یک نفر برای شما جنس موردنظر را می‌آورد و زیر قیمت جنس را می‌خرد و به شما می‌فروشد پس این اطلاعات اوست که برای‌اش تولید درآمد می‌کند. قرن ۲۱ قرن انفجار اطلاعات است. و هر چقدر آگاهی ما نسبت به این مسائل بیشتر باشد نتیجه بهتری می‌گیریم. الان تقریبا در تمام جوامع توسعه‌یافته و پیشرفته مشکل کار وجود دارد و در این داستان احساس مسئولیت دولت‌ها و این که چقدر برای ایجاد اشتغال برنامه‌ریزی کرده‌اند در جوامع مختلف، متفاوت است. در هر جامعه‌ای که روسای حکومتی بیشتر و بهتر برنامه‌ریزی کرده باشند نتایج مطلوب‌تری ایجاد خواهد شد. در جامعه ما واقعیت امر این است که پدر و مادرها به فرزندان‌شان حالا دختر و پسر فرقی ندارد، فقط به آن‌ها فشار می‌آورند که درس بخوانند و معمولا بچه‌ها در یک بعد رشد می‌کنند. می‌بینیم ایرانی‌ها از نظر تحصیلی در همه دنیا موفق بوده‌اند و مدارج خوبی را طی می‌کنند در حالی که آن‌ها یک بُعدی بزرگ شده‌اند. انسان کامل کسی است که در ابعاد مختلف رشد کند. پدر و مادرهای ایرانی تصور می‌کنند بچه خوب بچه‌ای است که خوب درس بخواند.
•    چنین ذهنیتی از کجا وارد فرهنگ و ذهن ما شده است؟
در گذشته مردم برای این که پول دربیاورند باید کارمند می‌شدند و برای کارمند شدن تحصیلات الزامی بود. چون در اداره‌ها فقط تحصیل‌کرده‌ها را استخدام می‌کردند. هر کس که می‌خواست وارد کارهای دولتی شود به سواد نیاز داشتند. در گذشته درس خواندن و کارمند شدن با زندگی راحت داشتن ارتباط مستقیم داشته. برای همین تحصیلات معیاری برای پولدار شدن و زندگی خوب داشتن شده بود. پدر و مادرها هم بنا به همین باور به فرزندان فشار می‌آوردند که درس بخوانید. در حالی که فرزندان غیر از درس خواندن خیلی چیزهای دیگری هم باید یاد بگیرند. در نتیجه شاید خیلی‌ها نمرات خوبی بگیرند و در دانشگاه هم قبول شوند اما همان شخص نه در اجتماع موفق است نه در زندگی شخصی. زیرا در این ابعاد هیچ آموزشی ندیده است. ما باید در تمام جهات رشد کنیم. مثل زمینه معنوی، شغلی، علمی، اجتماعی، خانوادگی و البته همه این‌ها به صورت کم و بیش. زیرا تمام آن‌ها مکمل هم هستند تا ما به کامیابی و ثروتمندی برسیم. وقتی می‌گویند چرخ زندگی یعنی این عواملی که ذکر شد باید متعادل باشد تا این چرخ بچرخد.