علاوه بر خانم مهندس سیده فاطمه مقیمی همیشه موفق، دو کارآفرین و بازرگان موفق را هم انتخاب کردیم تا راز موفقیت آن‌ها را در کنار هم بررسی کنیم و البته بحث کار و کارآفرینی زنان را.
•    ما با سه کار آفرین زن صحبت می‌کنیم و شاید بد نباشد که با همین عبارت شروع کنیم: «کارآفرین زن»، «کارآفرین مرد»، آیا شما بین این دو عبارت خط‌کشی می‌کنید؟
مقیمی: نه. کارآفرین، کارآفرین است و اساسا در اقتصاد، تفاوت جنسیتی نداریم. یک زمان با نیروی بدنی هر آدمی، ارزش او را می‌سنجیدند و آن کس که یَل بود را انتخاب می‌کردند. چون آجر را راحت‌تر بالا می‌انداخت. اما الان در بحث‌های کاری چنین چیزهایی مطرح نیست. بحث کارآفرینی، کاریدی نیست و کار فکری است و کار فکری هم برمی‌گردد به نبوغ افراد. حتی گاهی اوقات دانش کلاسیک هم در این زمینه حرفی برای گفتن ندارد. خیلی از آدم‌ها هستند که دانش کلاسیک ندارند؛ اما نبوغی دارند که باعث می‌شود خیلی از طرح‌ها را پیش ببرند. البته برحسب نیازهای محاسباتی، ممکن است آن شخصی که اصول علمی را می‌تواند انجام دهد، به کمک این آدم بیاید تا او این محاسبات را بداند. خلاصه آن‌که در کارآفرینی، مرد و زن نداریم.
•    این‌که می‌گویید شعاری و به نوعی فقط روی کاغذ است. چون حتی در غرب هم که سال‌هاست در این مورد کار کرده‌اند هم این حالت نیست وگرنه قاعدتا خانم‌ها باید به مناصب بالاتری به اندازه آقایان دست پیدا می‌کردند.
مقیمی: چرا این‌طور فکر می‌کنید؟
•    من در مورد واقعیت بیرونی حرف می‌زنم نه آن‌چه که دل من یا دل شما می‌خواهد.
مقیمی: اتفاقی که می‌افتد همین است که شما می‌گویید. ولی دلیلش این نیست که در کارآفرینی این خط‌‌کشی انجام شده است. دلیل مهم این قضیه این است که هنوز آن فرهنگ در جامعه یا جوامع جا نیافتاده است. هنوز یک دختر اگر می‌خواهد برود رانندگی یاد بگیرد، نگرانی‌اش بیشتر است تا یک پسر. چگونه باید این تحمل و توانایی را پرورش بدهیم؟ گاهی اوقات این پرورش را با جسم انجام می‌دهیم و گاهی اوقات با ایجاد تفکر در جامعه. در همه جای دیگر این مساله وجود دارد و به خاطر حاکمیت تفکری است که وجود دارد و این تفکراست که باید رنگ عوض کند.
•    من هم می‌گویم باید عوض شود اما هنوز نشده است.
مقیمی: این کار زمان می‌برد. شما از بچه‌ای که تازه متولد می‌شود که نباید انتظار داشته باشید دوچرخه‌سواری کند. باید به او زمان بدهید و برای هر کدام از افتادن‌های‌اش هم ارزش قایل شوید و مواظب‌اش باشید. آیا برای حضور زنان در جامعه حاضر نیستید این زمان را بدهید؟ بچه که می‌خواهد یاد بگیرد روی پای خودش بایستد، اول دست و پای‌اش می‌لرزد. این طرف و آن طرف را می‌گیرد و یک تکیه‌گاه می‌خواهد و اگر مادر این تکیه‌گاه را به او ندهد، با سر می‌خورد زمین. الان زنان حرکت کرده‌اند و وارد جامعه شده‌اند و اگر کمک‌شان نمی‌کنید، حداقل به آن‌ها پشت پا نزنید. بگذارید این جسارت را پیدا کنند.
•    شاید به همین دلیل است که کارآفرین شدن بانوان خیلی مهم‌تر از کارآفرین شدن مردان است. چون آن‌ها با موانع بیشتری سروکار دارند و جامعه هم تا حدود زیادی آن‌ها را کمتر باور دارد. اما مردان معمولا همه چیز برای‌شان مهیاست. قبول دارید؟
سلطانی: مهیا هست. ولی این‌ها همه برمی‌گردد به جسارتی که در هر شخص وجود دارد. در به وجود آمدن این جسارت، تربیت خانوادگی خیلی نقش دارد مهم است که یک خانم بداند چگونه باید درس بخواند و ادامه تحصیل بدهد و کارش را چگونه پیش ببرد. من این جسارت را داشتم. هر چند که پدر من به عنوان یک مرد، واقعا مانع بزرگی برای کار کردن من بود. ایشان دوست داشت که من در رشته پزشکی درس بخوانم و من مخالفت کردم و به یک رشته دیگر رفتم و از نوزده سالگی شروع به کار کردم. من این جسارت را در وجود خودم داشتم و مادرم هم خیلی این روحیه من را تقویت می‌کرد و ایشان و خواهر من پشتوانه‌های محکمی برای من بودند و الان هم به عنوان مشاوران من هستند. در ضمن در این چهار سالی که با خانم مقیمی آشنا شدم، این جسارت تقویت شده است. من دیدم یک خانم توانسته در صنف حمل و نقل این کار بزرگ را انجام بدهد و این‌قدر موفق است و با توجه به همه موانعی که وجود داشت، جسارت بالایی داشت و دارد که می‌تواند تمام این موانع را پشت سر بگذارد. من آن جسارت را داشتم اما خانم مقیمی این جسارت را در من تقویت کرده است. کنار ایشان، من با خانم‌های فعال و کارآفرین خیلی زیادی آشنا شدم و توانستم روند رو به رشد کارم را ادامه بدهم.
•    آیا شما هم با موانعی مواجه بودید و آیا اساسا به نظر شما برای کارآفرینی زن موانعی بیشتر از مردها وجود دارد؟
نصیری: نگرش من در کارآفرینی جنسیتی نیست. همان‌طور که خانم مقیمی هم گفتند، من فکر می‌کنم هر شخص براساس توانایی، قدرت فکری و خلاقیت‌اش می‌تواند این کار را به وجود بیاورد. حتی اگر زن باشد. درست است که برای خانم‌ها از نظر فرهنگی و اجتماعی موانعی وجود داشته، اما آن زن اگر خلاقیت و پشتکار داشته باشد می‌تواند برای آن موانع هم راهی درست کند و آن باور را برای اطرافیان‌اش به وجود بیاورد که آن توانمندی را دارد و اجازه ندهد دیگران به خاطر جنسیت‌اش، در مورد کارش تصمیم بگیرند.
•    پس اجازه بدهید همین جا در مورد داستان زندگی هر کدام از شما بپرسم. داستان زندگی خانم مقیمی را قبلا در مجله خودمان چاپ کردیم و لابد خوانندگان ما در مجله ما و جاهای دیگر خوانده‌اند. شما خانم نصیری، پدرتان پزشک بود و دختر یک پزشک قاعدتا نیازی به این ندارد که برود کار کند و پول در بیاورد. شما چرا احساس نیاز کردید که بروید کار کنید؟
نصیری: پدر من پزشک هست و من نیاز به کار نداشتم. ولی کارآفرینی خصوصیتی است که هر شخص که وجود داشته باشد، باید یک کاری انجام بدهد. من به بچگی‌ام برمی‌گردم که پدرم در هیچ کاری نه تنها مانع من نشد بلکه همیشه تشویق کرد که پیش بروم و از هیچ کاری نترسم. با این حال کار من از زمانی شروع شد که ازدواج کردم. یعنی کسب و کار من به دوران پدرم مربوط نمی‌شود. هر چند حمایت‌های پدر و مادر همیشه بوده و هست. من وقتی که ازدواج کردم، تصمیم گرفتم که وارد کسب و کار بشوم. وارد محیط کار همسرم شدم. اما دوست نداشتم از این موقعیت که همسرم دارد استفاده کنم. بنابراین وارد قسمت مالی شدم و در سازمان مدیریت صنفی، دوره‌های کامل حسابداری را گذراندم.
در چه رشته‌ای درس خوانده‌اید؟
رشته خودم صنایع غذایی است. اول تصمیم داشتم که وارد رشته کاری خودم شوم. اما همسرم گفت، نه. اگر می‌خواهی کار کنی می‌توانی پیش خودم کار کنی. یعنی من این باید را داشتم که پیش ایشان کار کنم.
هر کسی یک روحیه‌ای دارد و من آدم راکدی نیستم که یک جا بنشینم تا یکی دیگر بگوید که این کار را انجام بده. اول وارد قسمت مالی شدم و کارم خوب بود و موفق بودم. بعد تصمیم گرفتم وارد امور اداری شوم. برای وارد شدن به امور اداری به یک سری اطلاعات احتیاج داشتم. بنابراین شروع کردم و آن‌قدر جدیت داشتم که کتاب قانون کار را حفظ شدم. بعد از آن‌که در آن‌جا موفق بودم، هیات مدیره تمایل نشان داد که من عضو هیات مدیره شوم. با درصدی از سهام وارد هیات مدیره و بعد رئیس هیات مدیره شدم. بعد بعد، یک سری مسائل پیش آمد که من تصمیم گرفتم تا شرکت شخصی خودم را داشته باشم. وقتی این شرکت را تشکیل دادم، اول شصت درصد، من بودم و چهل درصد، همسرم و بعد کم‌کم نقش همسرم پررنگ‌تر شد و در کنار هم کار شرکت را پیش بردیم.
•    کار شرکت اولیه‌تان چه بود؟
صنایع مس.
•    شرکت شخصی خودتان در چه زمینه‌ای بود؟
در زمینه بازرگانی کار می‌کردیم و هدف‌مان صادرات و واردات بود. بعد از یکی دو سال علاقه ما به تولید، ما را به سمت تولید کشاند که الان شما ماکت کارخانه ما را می‌بینید.
از همان اول که وارد کار شدید، حساب و کتاب کار شما و همسرتان جدا از هم بود؟ یا آن اوایل از همسرتان حقوق می‌گرفتید؟
نصیری: شاید برای شما خنده‌دار باشد. در این ده سالی که کار می‌کنم، چیزی که یاد نگرفتم، حقوق گرفتن بوده. همیشه برای من نوع کار و رسیدن به هدف مهم بود و این‌که هر کاری را درست انجام بدهم. بعد به جایی رسیدم که دیدم فقط دویدن کافی نیست و مادیات هم خیلی مهم است.
•    مزه پول را چشیده بودید.
نصیری: (خنده)
مقیمی: مزه پول نه. هر آدمی، وقتی کاری را که دوست دارد انجام می‌دهد، علاوه بر آن‌که از لحاظ روحی خودش را راضی می‌کند، باید به نیازهایی که در جامعه وجود دارد هم پاسخ دهد و این نیازها را با تلطیف روحیه نمی‌توان پاسخ داد. شما از نظر اقتصادی هم باید در جایگاهی باشید که بتوانید زندگی‌تان را بگردانید و خیلی وقت‌ها هم برای توسعه کارتان نیاز دارید که درآمد بیشتری داشته باشید. با توسعه کارتان می‌توانید استقبال بیشتری ایجاد کنید و جامعه‌تان را تقویت کنید. شما همه این‌ها را حلقه‌هایی در ارتباط با هم ببینید. متاسفانه همیشه وقتی راجع به اقتصاد صحبت می‌شود، به سرمایه شخصی که در آن کار هست صحبت می‌شود. در صورتی که خیلی وقت‌ها سرمایه‌ای که شخصی دارد مال خودش نیست. چون هر کس بام‌اش بیش، برف‌اش بیشتر. هر کس کار بیشتری می‌کند، درآمد بیشتری دارد، تعهدات بیشتری هم دارد.
•    ضمن این‌که، کسی که کار درست و قانونی می‌کند، اشتغال ایجاد می‌کند و گردش مالی دارد، باعث رشد جامعه می‌شود و این ارزش است.
مقیمی: بله. در یک مقطعی این طرز فکر وجود نداشت. اما امیدواریم رنگ این تفکر در جامعه عوض شود. همین موضوع حضور فعال زنان در جامعه و بخش کارآفرینی نیاز به فرهنگ‌سازی گسترده‌ای دارد که ممکن است سال‌ها طول بکشد. ما آماده‌ایم. مگر نه این‌که باید درهر کاری ایثار و جهاد کرد. ما برای این جهاد آماده‌ایم. ما ایستاده‌ایم. خیلی جاها پولدار بودن خوب است و خیلی جاها نگاه منفی به این پدیده وجود دارد. ما حتی اگر در آماج تلقیات منفی دیگران هر قرار بگیریم، اما به دلیل این‌که اعتقاد داریم کار ما یک خروجی دارد که در جامعه باعث حرکت اقتصاد و ایجاد اشتغال می‌شود، ادامه می‌دهیم. خانم نصیری می‌خواهد صادرات کند. صادرات به تولید احتیاج دارد و او باید کارخانه داشته باشد و تلاش شبانه‌روزی می‌کند و کارخانه‌دار می‌شود و آن‌ها منفی نگاه می‌کنند. فردا که به نتیجه رسید می‌گویند خانم کارخانه‌دار، خانم میلیاردر. او دارد تولید و صادر می‌کند و در حد دانش و توانایی خودش به کشور کمک می‌کند. او به جای هشت ساعت در شبانه‌روز، گاهی اوقات هجده ساعت کار می‌کند و طبیعی است برای این میزان کار و توانایی، گردش مالی بیشتر و درآمد بیشتر داشته باشد و درست نیست که جامعه به چنین آدم‌های موفقی، خدای ناکرده نگاه منفی داشته باشد.
نصیری: به نظر من، کارآفرینان وقتی کاری را شروع می‌کنند، هدف‌شان هدف مادی نیست. آن‌ها می‌خواهند به دنبال نقطه‌ای که می‌خواهند برسند و در نهایت در یک جایی متوجه می‌شوند که بدون توجه به مسائل مالی، استقلال‌شان زیر سوال می‌‌رود. بنابراین این‌جاست که موضوع پول خیلی اهمیت پیدا می‌کند.
•    نگاه شما به مسائل مالی همیشه فرق می‌کند با نگاه‌های دیگری که وجود دارد. به هر حال شما در خانه پدرتان و بعد در شرکت همسرتان تامین بودید و چیزی که به آن احتیاج داشتید، نیاز به مفید بودن و استقلال بود.
نصیری: خیلی نمی‌توانیم این دید را داشته باشیم. چون در این صورت نباید سراغ کسب و کار می‌رفتم. همیشه برای‌ام مهم بود که بدانم کاری که من دارم انجام می‌دهم، برای دیگران چه شرایطی ایجاد می‌کند. من هیچ وقت به این مجموعه، نگاه شخصی نداشتم. ضمن آن‌که در کنار همه آن‌ها، برای من هم کسب درآمد انجام شده است. هیچ وقت به این فکر نکردم که پرسنل را کمتر کنم یا بخواهم به یک نفر حقوق کمتر بدهم. فکر می‌کردم که او خانواده دارد و من باید کاری کنم که مجموعه‌ام رو به جلو باشد تا نه تنها او بیرون نرود، بلکه آدم‌های دیگری مثل او هم جذب شوند.
•    برای همین مهربانی‌ها، شاید خانم‌ها مدیران بهتری هم باشند.
نصیری: ما در زنجان در شرایط سختی قرار گرفتیم و به پیشنهاد من، برای آن‌که حقوق کارگران‌مان را بدهیم، منزل شخصی‌مان را هم فروختیم و مستاجر شدیم.
•    چه سالی این اتفاق افتاد؟
نصیری: سال ۸۳
•    نیروهایی که با این شرایط حقوق‌شان را می‌دهید، خیلی وفادار می‌شوند.
نصیری: بله، همین‌طور است. آن‌ها می‌دانند که ما چیزی را از آن‌ها دریغ نمی‌کنیم و اگر یک وقت شرکت ما خدای ناکرده به مشکل بربخورد، درک می‌کنند چون می‌دانند ما با آن‌ها صادق هستم.
•    خانم سلطانی، گفتید که پدرتان دوست داشت شما پزشک شوید. آیا امکان‌اش را داشتید که پزشکی بخوانید؟
سلطانی: بله چون دوستان من که در یک رده و هم‌کلاس بودیم، چهار نفر بودند که قبول شدند اما من اصلا نرفتم رشته تجربی و از روی لجبازی رفتم مترجمی زبان خواندم. ترم آخر دانشگاه بودم که مادرم یک کار در یک گروه صنعتی پیدا کرد که کابل‌های فشار قوی Spsr را تولید می‌کردند. قرار بود که من در آن کارخانه، کنار کارشناسان خارجی که برای نصب و راه‌اندازی دستگاه‌ها آمده بودند، به عنوان مترجم حضور داشته باشم. رفتم برای مصاحبه و مراحل خاص آن طی شد و من انتخاب شدم. وحشت‌زده بودم چون نمی‌دانستم دستگاه چیست. کابل یعنی چه و من باید چکار کنم؟ در آن کارخانه وقت خیلی زیادی گذاشتم و پدرم هم که مخالف کار کردن من بود گفت این‌جا اولین و آخرین جایی است که کار می‌کنی و بیرون از آن اجازه کار کردن نداری. یا باید ادامه تحصیل بدهی یا ازدواج کنی.
•    کار پدر شما چه بود؟
سلطانی: ایشان بازاری بودند. با توجه به این نظر پدر، من تمام سختی‌های آن‌جا را تحمل کردم.
تنها زنی بودم که در آن کارخانه فعالیت کردم. البته یک خانم منشی هم بود. اما کار من خیلی بیشتر بود. زمان محدودی داشتند، کارشناسان برای یک ماه آمده بودند و در این فاصله کارها باید انجام می‌شد. بنابراین ما روزی هفده-هجده ساعت کار می‌کردیم تا کارها انجام شد و کارخانه افتتاح شد. بعد از آن من به عنوان مدیر اداری کارخانه انتخاب شدمو چون خیلی پشتکار خوبی داشتم به سختی فعالیت می‌کردم. خلاقیت داشتم و خیلی خوب کارها را پی‌گیری می‌کردم. حس دلسوزی من نسبت به کارها از چشم مدیرعامل کارخانه دور نماند.
•    این شکل کار کردن شما به خاطر اولتیماتوم پدرتان نبود؟
سلطانی: نه. من خودم خیلی علاقه داشتم که مستقل باشم و از این‌که بخواهم یک زندگی معمولی داشته باشم، لذت نمی‌بردم. من سرگرمی‌های دیگری مثل ورزش و موسیقی هم دارم؛ اما تا به امروز بزرگ‌ترین تفریح زندگی‌ام کار است. خلاصه آن‌که، یک دختر بیست و چهار-پنج ساله بودم که به عنوان مدیر اداری کارخانه انتخاب شدم. در آن موقع نمی‌دانستم قرارداد کار یعنی چه و فرم مرخصی و ماموریت چگونه است. از شرکت‌های دیگر کپی‌برداری کردم و به وزارت کار مراجعه کردم و کتاب خواندم تا همه این‌ها را یاد گرفتم. بعد از دو سال امور اداری کارخانه‌ای را با سیصدوپنجاه نفر پرسنل، امور استخدامی، رفاهی، استخدام پزشک برای بازدیدهای دوره‌ای و خیلی کارهای دیگر که مربوط به کارخانه بود انجام می‌دادم. محصول کارخانه کابل‌های فشار قوی بود و کم‌کم کار فروش را به من سپردند. برای مذاکره و شرکت در مناقصه‌ها به همه استان‌ها سفر می‌کردم و به کمک مدیرعامل و مشاوره‌هایی که داشتیم بخش فروش را هم فعال کردیم.
•    حقوق خوبی هم می‌گرفتید؟
سلطانی: حقوق‌ام خوب بود. اما در واقع به نسبت کاری که انجام می‌دادم نه و من از شرایط آن‌جا راضی نبودم. از لحظه ورود خیلی سختی کشیدم و مشکلات زیادی داشتم و آن اوایل حتی چهار ماه یک بار هم به ما حقوق نمی‌دادند. یک سری مشکلات مالی داشتند و حتی گاهی تنخواه کارخانه را پدر من تامین می‌کرد.
•    پدرتان سهام‌دار بود؟
سلطانی: نه اما وقتی محیط کار من را دید و دید که من خیلی علاقه دارم بعد از آن ما با مدیرعامل کارخانه روابط خانوادگی پیدا کردیم، بنابراین نه تنها مخالفتی نمی‌کرد، کمک می‌کرد. به هر حال من هشت سال در آن کارخانه کار کردم و تا حد قائم‌مقام مدیرعامل هم بالا آمدم. ولی این مساله مرا قانع نمی‌کرد و دل‌ام می‌خواست که یک مجموعه برای خودم داشته باشم. هر چند تجربیات من هنوز کافی نبود و بعد از آن‌که شرکت ثبت کردم، دچار یک‌سری مشکلات شدم. با وجود آن‌که دوستان من در آن کارخانه مخالف بودند و البته هنوزهم از دوستان خوب من هستند، من از آن‌جا منفک شدم و یک شرکت بازرگانی ثبت کردم.
چه سالی؟
سلطانی: سال ۸۴٫ یک شرکت بازرگانی با مسئولیت محدود را ثبت کردم و حتی پول نداشتم که یک دفتر بخرم. یک جای چهل متری را اجاره کردم که هر چند وسایل آن قدیمی بود اما مبله بود. یک نفر را استخدام کردم و با همدیگر شروع به کار کردیم و سیم و کابل، تجهیزات برق مخابراتی و خیلی از ابزارهایی را که برای شرکت‌های نفت و گاز و پتروشیمی مورد نیاز بود تامین می‌کردیم. هم وارد می‌کردم و هم از شرکت‌های داخلی تولید کننده تهیه می‌کردم. بعد از دو سال یک سهامدار وارد مجموع شد که یکی از دوستان قدیمی بود و خیلی سال هم بود که همدیگر را می‌شناختیم. شرکت را تبدیل به یک شرکت سهامی خاص کردیم. بعد از دو سال به این نتیجه رسیدیم که دکل‌های برق و مخابرات و انواع سازه‌های فلزی را تولید کنیم. چند مشاور و از جمله افراد با تجربه و بازنشسته شرکت‌های فولاد را استخدام کردم. در آن زمان یک‌سری از پروژه‌های نصب و راه‌اندازی فولاد نطنز، ذوب‌آهن ملایر با ما بود.
•    یعنی ایده‌آل شما تولید بود.
سلطانی: بله. می‌خواستیم کار تولید داشته باشیم. در آن زمان دو نفر دیگر هم به مجموعه‌مان اضافه کرده بودیم که سهام‌شان کم بود. آن‌ها کسانی بودند که می‌خواستیم از دانش فنی‌شان استفاده کنیم و نمی‌خواستیم فقط به عنوان مدیر تولید در پروژه‌ حضور داشته باشند. بنابراین من به آن‌ها سهام داده بودم که اگر دارند کار می‌کنند و زحمت می‌کشند، این کار نتیجه مثبتی برای آن‌ها داشته باشد تا با انگیزه بیشتری کار کنند. من در زمانی که کارمند بودم خیلی سختی کشیده بودم. بنابراین چبه پرسنل توجه داشته‌ام تا از لحاظ مسائل مالی دچار مشکل نباشند. ما این واحد را راه انداختیم و الان هم یک سال و نیم است که ما یک واحد تحقیق و توسعه گذاشتیم. یک واحد ثبت اختراع داریم. در واحد تحقیق و توسعه مثلا تولید کیسه‌های خونی، انواع آنژیوکت و انواع کیسه‌های دیالیز را بررسی کنیم که در ایران و خاورمیانه تولید نمی‌شود.
•    یعنی از کار اصلی‌تان فاصله گرفتید؟
سلطانی: نه. این تحقیقات را در واحد تحقیق و توسعه‌مان انجام می‌دهیم. کار در صنایع فلزی و مخابرات و برق در حال انجام است. کار اصلی شرکت ما در حوزه دکل‌های برق، مخابرات و انواع سازه‌های فلزی در بخش تولید و در بخش بازرگانی تامین انواع قطعات برقی، مخابراتی و ابزار دقیق برای شرکت‌های نفت و گاز و پتروشیمی است.
•    شما رئیس هیات مدیره هستید؟
سلطانی: من در یکی از شرکت‌ها مدیرعامل، در یکی از آن‌ها رئیس هیات مدیره و در یکی دیگر از شرکت‌ها هم عضو هیات مدیره هستم.
•    شرکت شما چند پرسنل دارد؟
سلطانی: در بخش بازرگانی حدود دوازده-سیزده نفر و در بخش تولید و فروش کارخانه هم حدود چهل و پنج نفر.
•    خانم نصیری. برگردیم به کار شما. تا آن‌جا جلو رفته بودیم که گفتید شرکتی را ثبت کردید که شصت درصد شما بودید و چهل درصد همسرتان.
نصیری: من شرکت را با دست خالی و از صفر شروع کردم. چون تاکید داشتم که مستقلا کاری را شروع کم. البته همسرم کنارم بود و ما از صفر شروع کردیم. یک جا را گرفتیم و حتی برای خریدن میز و صندلی هم فکر کردم که ارزان‌ترین‌ها را انتخاب کنیم. خیلی‌خیلی محدود شروع کردیم اما هیچ وقت هدف را گم نکردیم. خیلی‌ها می‌گفتند که در این شرایط اقتصادی چرا شما می‌خواهید با دست خالی یک کار بازرگانی را شروع کنید. هیچ وقت نترسیدم و نگران نشدم.
•    چرا دست خالی؟ مگر شرکت قبلی شما درآمدی نداشت؟
نصیری: آن شرکت مال همسر من بود و شرکایی داشت و آن‌ها بین خودشان یک سری مسائل و درگیری‌های داشتند و من می‌خواستم کاری داشته باشم که خودم مسئولیت و آزادی عمل داشته باشم. شرکتی که تاسیس کردم با مسئولیت محدود بود و اولین محموله‌ای که صادر کردیم هم یک محموله فسفر برنز بود که حتی پول خرید محموله را هم نداشتیم. اما با اعتباری که داشتیم شریک شدیم و قرار شد ما محموله را به ترکیه صادر کنیم. یعنی معموله مال شخص دیگری بود که ما به صورت امانی در اختیار گرفتیم و صادر کردیم. آن محموله حدود چهارصد میلیون تومان ارزش داشت و این برای شرکتی که تازه شروع کرده استارت بزرگی بود.
چه سالی بود؟
سال ۸۸٫ همه کارها را خودم می‌کردم و حتی اول کار، گرفتن یک منشی هم برای‌ام سخت بود و خواهرم این کار را می‌کرد. وقتی محموله را صادر کردیم و بعد موارد مورد نیاز کشور را وارد کردیم و به تدریج کارمان را گسترش دادیم. من همیشه روی اعتبار و قولی که به طرفین می‌دادم حساس بودم. بنابراین یک خوش‌نامی ایجاد شد که برای گسترش کار ما اهمیت داشت. بعد کم‌کم محموله‌هایی را که خودمان می‌خریدیم صادر می کردیم .اما هنوز به تولید نرسیده بودیم. بعد تصمیم گرفتیم با سودی که به دست آورده بودیم خودمان واحد تولیدی راه بیاندازیم. بنابراین در منطقه ویژه اقتصادی سلفچگان زمینی را تهیه کردیم تا در آن‌جا یک واحد تولیدی را در زمینه صنایع مس راه‌اندازی کنیم. شما ماکت این واحد را در این‌جا می‌بینید که هنوز به بهره‌برداری نرسیده است. قبل از آن با برند خودمان، از ظرفیت خالی کارخانجات دیگر استفاده و تولید را شروع کردیم و حالا قطعات مورد نیاز مشتریان‌مان را می‌سازیم و حتی صادر می‌کنیم. وقتی که واحد تولیدی خودمان راه بیفتد این کار را باز هم ادامه خواهیم داد.
•    خانم مقیمی: آیا شما در صادرات تولیدات خانم سلطانی و خانم نصیری نقش دارید؟
مقیمی: هنوز برای صادرات آن به من مراجعه نکرده‌اند. لابد قراردادهایی دارند یا کارشان در محدود کاری ما نیست. این را باید از خودشان بپرسید. ما اعتقاد نداریم که چون دوستان ما هستند حتما باید با ما کار کنند. خوب است که آدم با آشنایان خودش کار کند اما منحصر شدن به آن هم حالتی را به وجود می‌آورد که جلوی آزادی عمل آدم را می‌گیرد. من حتی وقتی دوستانم برای سرویس‌گیری به من مراجعه می‌کنند، من آن‌ها را به مسئول قسمت مربوطه معرفی می‌کنم و سفارش هم می‌کنم که بیشتر از پیش رعایت انصاف را داشته باشند. با این حال این‌طور نیست که من حتما ملزم باشم که به آن‌ها سرویس بدهم و آن‌ها هم حتما ملزم باشند که با من کار ‌کنند. چه بسا که در مسیری که آن‌ها می‌خواهند حرکت کنند من اصلا کامیون آماده‌ای نداشته باشم و چون کار واسطه‌ای و دلالی نمی‌کنم، اگر کامیون نداشته باشم می‌گویم کامیون ندارم ولی شما می‌توانید به فلان شرکت حمل و نقل مراجعه کنید. اتفاقا یادم می‌آید که یک بار خانم نصیری در مورد محموله ترکیه از من کامیون خواست و من ایشان را به بخش مربوطه وصل کردم و آن‌ها خودشان با هم در ارتباط بودند و بعدا روی زمان بارگیری به تفاهم نرسیدند و کار انجام نشد.
•    الان خانم سلطانی گفتند که شما را به عنوان شخصی که در زمینه کارهای بانوان پیشرو بودید می‌شناسند و خانم نصیری هم طبیعتا همین‌طور هستند و همین‌طور خانم‌های دیگر، چه احساسی دارید؟ آیا شما با این خانم‌ها و خانم‌های دیگری که موفق هستند احساس رقابت می‌کنید؟
مقیمی: نه. من احساس تعهد می‌کنم. رقابت برای چه؟ من اصلا با کسی رقابت ندارم و همیشه سعی می‌کنم که بهتر باشم و این کار را در مقایسه با هیچ کس دیگری انجام نمی‌دهم. من در مقایسه با الگویی که از خودم در نظر دارم و می‌دانم که می‌توانم باشم کار می‌کنم نه این‌که بخواهم فلانی و فلانی و فلانی را جا بگذارم که خودم بالا بروم. هدف من خدمت بهتر است و طبیعتا خدمت بهتر، رفاه بیشتری برای من و همه افرادی که با من هستند به همراه دارد. در این مسیر رقیب من خانم‌ها نیستند و اتفاقا نوع کار من طوری است که اتفاقا رقبای من آقایان هستند. به همین علت من همیشه به هدفم فکر می‌کنم نه رقابت با افراد. اما در مورد احساس خانم سلطانی، خانم نصیری و دیگران، هر چه که جلوتر می‌روم احساس تعهد و دین‌ام بیشتر می‌شود. اجازه بدهید مثال بزنم. وقتی که شما در کاری تک باشید، جلو می‌روید و هر کاری که بکنید چندان فرقی نمی‌کند. مثل یک بازار که شما تنها ارائه‌دهنده یک محصول باشید و هیچ چیزی وجود ندارد که شما را با آن ممیزی کنند. اما یک زمان است که شما یک الگو یا سرمشق می‌شوید به همین علت مواظبید که چطور راه بروید و حرف بزنید. بنابراین ملزم می‌شوید که متعهدتر حرکت کنید. چون می‌دانید چهار نفر دیگر قرار است از شما یاد بگیرند. جوان‌تر‌هایی که وارد کار می‌شوند به پیشکسوت‌ترها نگاه می‌کنند.
•    یعنی شما مجبورید که همیشه موفق باشید تا به الگوی ذهنی جوان‌ترها لطمه نخورد.
مقیمی: همه آدم‌ها این‌گونه هستند که می‌خواهند موفق باشند. اما فقط موفق بودن نیست که اهمیت دارد. سلامت، بیشتر از موفقیت اهمیت دارد. موفقیت فقط در پول‌درآوردن نیست. موفقیت در واقع چیزی است که باعث می‌شود اجتماع به شما اهمیت بدهد. اجتماع به چه چیزی احترام می‌گذارد؟ به ولله قسم به پول نیست. به خالص بودن و اعتماد قلبی است که باعث می‌شود محبت شما در دل آدم‌ها بنشیند. پولدار بودن یک مقطع کوتاه و یک جرقه است و هیچ پولی به آدم‌ها وفا نمی‌کند. او می‌تواند خیلی راحت همه چیز را از دست بدهد اما چیزی که برای آدم‌ها می‌ماند، وقار، ارتباط، صمیمیت و صداقت آن‌هاست.